به نام دوست که هرچه دارم از اوست
دوستان سلام
گفتن که دروغ کلید گناهان است . که اصل این مطلب یه حدیثه از معصومین .
ولی حالا اگه یه نفر عاشق باشه و انکار کنه یا نه به روی خودش نیاره به نظر شما دروغ گفته .
حالا یه چیز دیگه . یه روز یه جا نشسته بودم - یه جای خوب - ، یه بنده خدای آشنایی که دلش از من خیلی صافتر و پاکتر بود در حالی که یه پلاستیک شیرینی رو جلوی خیلی ها گرفته بود ، اون و جلوی من گرفت وبا کلی احترام گفت بفرمایید. منم گفتم ممنونم و میل ندارم . بعد اون رفیق با صفا، با صداقت تمام گفت یه دونه برای بهترین دوستت بردار. از حرفش و اون همه صداقتش مبهوت موندم و حیرتزده از اون شیرینی برداشتم. ولی حالا من مونده بودم و شیرینی و بهترین دوست ، دوست ...
حالا بذار بریم یه فاز دیگه
ماها معمولا با آدمای زیادی سروکار داریم که به خیلی هاشون میگیم دوست. توی ذهنمون هرکدوم رو در یه مرتبه ای از دوستی قرار می دیم بعضی رو خیلی نزدیک بعضی رو دورتر . فکر می کنید اون دوستی که ما خیلی خیلی به خودمون نزدیک می دونیمش حتی با هامون یه نسبتی هم داره اگه شما یه اشتباهی رو درباره اون یا حتی خودتون مرتکب بشین ودوباره و دوباره و باز هم دوباره اون اشتباه رو تکرار کنید چه برخوردی با شما کنه شما چه انتظاری ازش دارین . فکر نمی کنم کسی پیدا بشه که با این وضع ما رو تحمل کنه و لی ما آدما خیلی پر روییم و خودمونم اینو می دونیم . اما می گن یه نفر هست که همیشه چشم انتظار ماست هر بار ما درباره اون مرتکب اشتباه میشیم و بهش پشت می کنیم و لی اون چشماش رو روهم میذاره و میگه رفیق خوبم کجا ؟ بیا که هر وقت بیای من منتظرتم ... و انتظار که ما هیچ وقت نفهمیدیم یعنی چی و ای کاش ... فدای چشمان تو دوست خوبم.
.............................................................................
این یکی رو هم از رو کتاب کپی کردم ولی جالبه.
پیر بزرگ، را بسیار گفتی : دل رفت ، و دوست رفت! ندانم که از پس دوست روم ، یا از پس دل ؟
گفتا به سرُم ندا آمد که از پس دوست شو ، که عاشق را دل از بهر یافت وصال دوست باید . چون دوست نبود دل را چه کند؟
............................................................................
ومن بالاخره یک روز پا در بیابان حیرت می گذارم ، از سیم خاردارهای وجودم می گذرم حتی اگر تنم را چاک دهند شنها را در آغوش می کشم تا آبرو بگیرم و به عطر عشق متبرک شوم. مین های بغض را میبینم که تله اشان کرده اند و مین های پستی را که در زیر خاک پنهان . میدانم که اگر قرار باشد از زمین بگذرم همینهایند که مرا از زمین و زمان وا می رهانند و من خود پر پرواز ندارم . ای کاش که خداوند آن روز تمام چشم ها را بر من ببندد تا بی دغدغه ابرها پرواز کنم...
مطالب بالا شاید هیچ ربطی به هم نداشته باشن و لی یه ارتباط مهم با هم دارن و اونم اینه که حرف های یه دل هستن و حرف دل رو باید زد.
یا علی تا بعد